(سایت مداحی کربلایی محسن احمدی)
بانوای دلنشین کربلایی محسن احمدی دوشنبه شبـــــــها راس ساعت:21 نعمت آباد خ میرزایی جنب خیابان مینو حسینیه حضرت ابوالفضل العباس(ع)،سامانــــــه هیئت:09381954355،سایت سیاسی مذهبی،اشعار مذهبی،اشعار مهدوی،احادیث و روایات
دانلود مداحی با صدای کربلایی محسن احمدی
آخـــرين مـطالــــــب
لـــــینک های ویـــــژه

شخصيت چيست؟ هنوز روان شناسان نتوانسته‏اند به تعريفى كه همه بر آن هم داستان باشند دست يابند، اما مى ‏توان گفت:

(شخصيت، هدف نهايى تمام بررسى‏هاى روان شناختى است، پس در روان شناسى يافته‏اى نيست كه در شناساندن شخصيت سهمى‏بر عهده نداشته باشد. [1]

(در روان شناسى جديد، شخصيت، نه فصل جداگانه‏اى از (فصول) روان شناسى در الگوى سنتى است كه در كنار آنها قرار بگيرد و نه جمع ساده يافته‏هاى فصول و مباحث، يا تأليف و تركيب ساده آنها بر حسب ذوق و سليقه شخصى. [2]
(كلّ يعمل على شاكلته) (اسراء/ 84)

هر كس بر اساس آنچه در ساختار روانى بدنى او شكل گرفته عمل مى‏كند.
هر كس بر اساسى حركت و عمل مى‏كند كه شخصيت او را شكل داده است. طبيعى است كه انسان هشيار بى‏ترديدى، در مى‏يابد بايد دنبال اين اشاره را بگيرد و در اين باره به طور جدى پژوهش كند. چه عواملى شخصيت او را شكل مى‏دهد؟ چه عواملى سبب شكل گرفتن شخصيت سالم و چه عواملى سبب شكل‏گيرى شخصيت ناسالم در انسان مى‏شود؟ شخصيت بهنجار چگونه شخصيتى است؟ شخصيت نابهنجار چگونه است؟ و آيا قرآن براى اين پرسشها پاسخ دارد يا پاسخ آن را به عهده خرد و يا فطرت انسان نهاده است؟
شايد لازم به يادآورى نباشد كه روش قرآن محدود كردن خويش در بحث موضوعى و حرفهاى يكبار مصرف نيست، گاه از يك آيه كوتاه مى‏توان در دانشهاى گوناگون و براى پرسشهاى مختلف پاسخ گرفت، بنابراين نبايد انتظار داشت قرآن به روش روان شناسان و بويژه روان شناسان شخصيت، مطالب را به صورت پرسش و پاسخ و فصل بندى‏هاى اندازه گيرى شده دسته بندى كند و سپس نتيجه بگيرد، اما در حوزه دانشهايى كه جزء رسالت قرآن است حرفهاى اساسى، زير بنايى، جهت بخش و آموزنده را مى‏توان در جاى جاى قرآن جست و از مجموع آنها پاسخ پرسشهاى خود را به دست آورد.
درباره شخصيت نيز همين گونه است. اولين سرنخى كه قرآن مى‏دهد اين است: رفتار اشخاص، رنگ و بوى شخصيت آنها را دارد.
انسان خردمند، پرسشهاى ديگر را بايد خود مطرح كند و براى پاسخ آنها نظر قرآن را جست‏وجو كند.
شخصيت چيست؟
براى اين كه كمى‏به درك نظر قرآن نزديك شويم يكى دو نظر را درباره شخصيت بيان مى‏كنيم. مفهوم شخصيت و كيفيت شكل‏گيرى آن در مكتبهاى گوناگون (مانند روان كاوى فرويد، بيهاوريسم و روان شناسان متأخرتر و انسان گرا) يكسان نيست، به همين دليل تعريفهاى شخصيت بسيار فراوان‏اند. (آلپورت) 1949 دراين باره به گردآورى و ياد كرد پنجاه تعريف متفاوت پرداخته است، با اين حال اين تفاوتها مربوط به اصل موضوع شخصيت نيست، بلكه متوجه مفهومى‏است كه از آن ساخته‏اند؛ و در نتيجه منعكس كننده ناهمگرايى‏هاى ديدگاه‏هاى نظرى مؤلفان است. [3]
الف: يكى از تعريفهاى بسيار ساده، تعريف مايلى است:(شخصيت يك كليت روان شناختى است كه انسان خاصى را مشخص مى‏سازد.
و اضافه مى‏كند:
(روان شناسى در بحث شخصيت همواره تفاوتهاى فردى را در مد نظر دارد، و هدف آن تعريف هر چه صحيح‏تر اين تفاوت‏ها و تعيين آنهاست.
او درباره عناصر تشكيل دهنده شخصيت نيز بر اين باور است:
(وقتى مفهوم شخصيت به معناى وسيع مورد نظر باشد، طبعاً مفاهيم خوى، مزاج و استعداد را كه مبين سه جنبه خاص هستند در بر مى‏گيرد. [4]
ب: تعريف ديگر، تعريف اريك فروم است: (شخصيت، مجموع كيفيتهاى موروثى واكتسابى است كه خصوصيت فرد بوده و او را منحصر به فرد مى‏كند. [5]
او در توضيح تعريف فوق مى‏گويد:
(فرق بين كيفيتهاى موروثى و اكتسابى معادل فرق بين مزاج، استعدادها و كليه كيفيتهاى ذاتى از يك سو و منش (character) از سوى ديگر است. [6]
سپس براى رفع ابهام در بيان تفاوت (مزاج) و (منش) سخن بسيار مفصلى دارد كه خلاصه آن چنين است:
(مزاج، به (چگونگى واكنش) دلالت دارد و ذاتى و تغييرناپذير است، اما منش، نتيجه تجربيات شخصى، به خصوص تجربيات سالهاى اوليه زندگى بوده و تا حدى با درون گرايى و تجربيات نوين تغييرپذير است. مثلاً اگر كسى (آتشى مزاج) است، كيفيت واكنش او تند و قوى است، ولى اين كه نسبت به چه چيز واكنش مزبور تند و قوى است مربوط به منش است. اگر بهره ور، دادگر و با محبت است، در عشق، در عصبانى شدن به علت بى‏عدالتى و متأثر شدن از يك فكر نو واكنشى تند و قوى نشان خواهد داد. و اگر داراى منش ويرانگر و ساديستيك است در ويرانگرى و خشونت، تند و قوى مى‏شود. [7]
فروم بر اين نكته تكيه دارد كه فقط رفتار منش را مى‏توان جزء اخلاق دانست و آنچه مربوط به مزاج است جنبه اخلاقى ندارد. [8]
ج: تعريف گوردون ويلارد آلپورت: آلپورت يكى از اولين نظريه پردازان شخصيت است كه عينك فرويديسم را از چشم بر مى‏دارد و ديدگاه ساده انگارانه رفتارگرايى را كنار مى‏گذارد.
بر خلاف اريك فروم، كه سالهاى اوليه زندگى و دوره كودكى را بسيار مهم تلقى مى‏كند، آلپورت با دوره بلوغ به عنوان دوره اى به نسبت مستقل برخورد مى‏كند و بيش‏ترين نقش را هم در تشكيل شخصيت به مقاصد و نيتهاى شخص مى‏دهد.
روان شناسى تفهمى(Psychologi Verstehnde) آلمان در اين عقيده پافشارى مى‏كرد كه فلسفه خاصى كه هر فرد درباره زندگى دارد و صفت عمده شخصيت او را تشكيل مى‏دهد، يعنى همان نظام ارزشهاى فردى
همين نكته را پروفسور پل ويس به گونه‏اى ديگر بيان كرده:
(ما اشخاصى را مى‏شناسيم، زيرا به آينده‏اى كه آنها در جست‏وجوى آن هستند واقفيم.)
حتى روان شناسى صنعتى (industrial Psychologiy) دريافته است كه مقاصدر دوررس، موجب يادگيرى سودمندى و سرشارى توليد مى‏شود و رضايت كارگر را از كار خويش فراهم مى‏كند.
او با تأكيد به عنصر فوق مى‏گويد: جامع‏ترين واحدهاى تركيبى در شخصيت، همان مقاصد و نيتهاى فرد هستند كه جهت آنها به آينده است. اين صفات براى هر انسانى منحصر به فرد هستند و هميشه آماده‏اند تا اجزاى ساده تر را هماهنگ با خود به سوى خويش جذب كنند، آنها را راهنمايى كنند، و يا از پيدايش آنها جلوگيرى نمايند.
و سرانجام، شخصيت آن چيزى نيست كه فرد در اختيار دارد، بلكه حاصل برجسته رشد، شخصيت ناميده مى‏شود.
اگر بخواهيم سخن آلپورت را خلاصه كنيم بى‏ترديد برجسته‏ترين عنصر در شخصيت افراد را همين مقاصد، نيات و ارزشهاى فرد تشكيل مى‏دهد، و اگر درباره شخصى بخواهيم بدانيم كه چگونه رفتار خواهد كرد، بايد از مقاصد و نيات و هدفهاى دراز مدت او آگاه باشيم، يعنى هر كس طبق شخصيت شكل گرفته خود كه ساختار عمده آن را عادتها و ارزشهاى درونى تشكيل مى‏دهد، عمل خواهد كرد. و اصولاً از نظر او اگر تلاش و تكاپويى هست براى رسيدن به همان مقاصد و اهداف و ارزشهاست، كه البته هرگز به طور كامل به آنها نخواهيم رسيد. [9]
نظريه قرآن درباره شخصيت
(شخصيت هر انسان همان چيزى است كه رفتار او را شكل و جهت مى‏بخشد. [10] شايد بتوان اين را به عنوان تعريف كلى شخصيت از ديدگاه قرآن به حساب آوريم، اين تعريف با اين كه جهت بخش است، اما هنوز كامل نيست و آن گاه كامل مى‏شود كه عناصر تشكيل دهنده شخصيت را نيز از نظر قرآن شناسايى كنيم.
به تعبيرى ديگر، تعريفى كه ارائه كرديم نشان مى‏دهد (كاركرد) شخصيت چيست. و نيز نشان مى‏دهد كه شخصيت داراى يك ساختار منسجم و كليت روان شناختى است، ساختارى كه در رفتار شخص تبلور پيدا مى‏كند. اين مطالب از آيه مباركه‏اى كه در صدر اين قسمت آورديم: (كل يعمل على شاكلته) قابل استفاده است. اما براى شناخت ساختار شخصيت، عناصر مهم و كيفيت شكل‏گيرى آن، بايد از ديگر آيات قرآنى مدد بجوييم، و تا اين مسأله را روشن نكنيم به شخصيت سالم از ديدگاه قرآن نيز نمى‏توانيم دست بيابيم.
مشكل اينجاست كه اين تعبير (شاكله) كه قابل ترجمه به شخصيت است، به اين معنى، همين يك بار در قرآن به كار رفته است. پس چگونه مى‏توان به ساختار و شكل‏گيرى آن از ديدگاه قرآن پى برد؟ به نظر مى‏رسد قرآن در خود همين آيه مباركه مشكل را حل كرده است، زيرا شخصيت را همان چيزى مى‏داند كه كيفيت رفتار شخص را تعيين مى‏كند و رنگ و بوى خود را به آن مى‏بخشد، پس مى‏توان به دنبال عناصر مهم شخصيت، مواردى را بررسى كرد كه از نظر قرآن سبب جهت‏گيرى در رفتار و چگونگى عمل اشخاص مى‏شود. اگر از اين سرنخ استفاده كنيم به دست آوردن پاسخ دشوار نيست.
در اينجا از يك روش در تفسير موضوعى، كه شهيد سيد محمد باقر صدر توصيه و عمل مى‏كردند استفاده مى‏كنيم، روشى كه از كلام امام على(ع) استفاده شده است، استنطاق از قرآن؛ يعنى پرسشهاى خودمان را به قرآن عرضه مى‏كنيم و تلاش مى‏كنيم پاسخ قرآن را درباره آنها به دست بياوريم. با توجه به تعريفها و نظريات روان شناسان درباره شخصيت، چند پرسش مطرح مى‏كنيم و پاسخ آنها را از قرآن مى‏خواهيم و سپس با بررسى عناصر تشكيل دهنده شخصيت بحث را كامل خواهيم كرد.
آيا مى‏توان گفت در قرآن كريم چيزى به نام شخصيت وجود دارد؟
پاسخ اين پرسش بى‏ترديد مثبت است. صريح‏ترين آيه قرآنى درباره وجود شخصيت، (آيه 84 سوره اسراء) است (كل يعمل على شاكلته). علاوه بر اين قرآن درباره ماهيت انسان و شيوه رفتار افراد طورى نظر مى‏دهد كه در وجود چيزى به نام شخصيت جاى ترديد نمى‏ماند، زيرا قرآن انسان را داراى كششهاى درونى فطرى و نفسانى مى‏داند كه در ستيز با هم قرار دارند و از سويى افراد را در انتخاب نداى فطرت يا فرياد نفسانيات، در برخورد با مظاهر زندگى متفاوت و داراى انتخاب ويژه مى‏داند.
آيا انسان به طور كلى و شخصيت افراد، داراى خطوطى اساسى و كلى از پيش ترسيم شده‏اى هست يا خير؛ مانند صفحه اى سفيد است كه خود او (بنابر نظر هستى گرايان طرفدار اگزيستانسياليسم) و يا محيط و محركها و پاسخها (به نظر رفتار گرايان) چگونگى او را مى‏سازند.
انسان از نظر قرآن موجودى ويژه است، با جسمى‏ازگل و لاى و روح خدايى. در وجود انسان از يك سو روح الهى و فطرت خداجو قرار دارد (فطرت الله التى فطر الناس عليها (روم/ 30) كه با هدايت مستقيم الهى مى‏تواند راه را بيابد (انا هديناه السبيل (انسان/ 3) و اصول خوبى و بدى راتشخيص دهد (قد ألهمها فجورها و تقويها (شمس/ 8) و از سويى ديگر كششهاى مربوط به جسم، يا به تعبير قرآن هواى نفس كه برخى آن را خداى خويش قرار مى‏دهند (أرأيت من اتّخذ إلهه هواه‏أ (فرقان/ 43، جاثيه/23) و در مقابل آنها كسانى هستند كه دستورات الهى را چراغ راه خويش قرار مى‏دهند و از فرمانهاى ويرانگر نفس سرباز مى‏زنند (و أمّا من خاف مقام ربّه و نهى النفس عن الهوى. فإنّ الجنّة هى المأوى (نازعات/ 4140)
اما عوامل ديگر نيز در شكل گيرى شخصيت انسانى تأثير دارند، كه بيرونى هستند و ازجمله محيط، اسوه‏هاى خوب و الگوهاى ناشايسته، آموزشهاى سازنده و يا ويرانگر، ولى از همه اينها مهم‏تر قدرت انتخاب و اختيار فراوان خود شخص است. يعنى نيتها و اراده خودآگاه او.
بنابراين انسان از نظر قرآن، صفحه‏اى سفيد نيست كه بدون هيچ راهنمايى به خود وانهاده شده باشد و خود او تمام مسؤوليت ساختن خويش را بدون هيچ الگو و هدف از پيش تعيين شده اى بر عهده داشته باشد، و يا تنها موجودى كه پيرو محيط زيست و محيط اجتماعى خود باشد و بتوان او را با تبيين ساده انگارانه رفتارگرايى معرفى كرد، مانند واتسون كه در محيط گرايى چنان افراط مى‏كرد كه مى‏گفت:
(تعدادى كودك سالم و خوش بنيه و محيط خاصى را به سليقه خودم براى تربيت آنها در اختيارم بگذاريد، و من تضمين خواهم كرد كه با انتخاب اتفاقى، هر يك از آنها را، صرف نظر از استعدادها، ذوقها، گرايشها، توانايى‏ها، پيشه‏ها و نژادهاى اجدادشان، طورى تربيت كنم كه به هر نوع متخصصى كه من انتخاب كنم، از قبيل دكتر، وكيل، هنرمند وأ بلكه حتى گدا و دزد تبديل شود. [11]
بنابراين انسان موجودى است داراى فطرت، و اين اساسى‏ترين نيرو در انسان است كه او را به سويى خاص به حركت در مى‏آورد، اگر به موانع برنخورد. اما اين مفهوم به قول شهيد مطهرى با مفهوم دكارتى و كانتى و غير آن فرق دارد. وجود فطرت در انسان به اين معنى نيست كه انسان از آغاز تولد پاره‏اى از ادراكات يا گرايشها و خواستها را بالفعل دارد و به تعبير فلاسفه با عقل و اراده بالفعل متولد مى‏شود. همچنان كه درباره انسان، نظريه منكران فطرت از قبيل ماركسيست‏ها و اگزيستانسياليست‏ها را نمى‏پذيريم كه انسان در آغاز تولد، پذيرا و منفعل محض است و هر نقشى به او داده شود بى تفاوت است، مانند يك صحفه سفيد كه نسبتش با هر نقشى كه روى آن ثبت شود متساوى است، بلكه انسان در آغاز تولد، بالقوه و به نحو امكان استعدادى، خواهان و در حركت به سوى يك سلسله دريافتها و گرايشها است و يك نيروى درونى او را به آن سو سوق مى‏دهد با كمك شرايط بيرونى و اگر به آنچه بالقوه دارد دست يابد به فعليتى كه شايسته اوست و انسانيت ناميده مى‏شود رسيده است، و اگر فعليتى غير آن فعليت در اثر قسر و جبر عوامل بيرونى بر او تحميل شود، يك موجود (مسخ شده) خواهد بود. اين است كه مسخ انسان كه حتى ماركسيست‏ها و اگزيستانسياليست‏ها از آن سخن مى‏گويند تنها با اين مكتب قابل توجيه است.
از نظر اين مكتب، نسبت انسان در آغاز پيدايش، با ارزشها و كمالات انسانى، از قبيل نسبت نهال گلابى با درخت گلابى است كه يك رابطه درونى به كمك عوامل بيرونى اولى را به صورت دومى‏در مى‏آورد، نه از قبيل تخته و چوب و صندلى كه تنها عوامل بيرونى آن را به اين صورت در مى‏آورند. [12]
درباره فطرت، در قسمت (ويژگيهاى انسان سالم) نيز مطالبى خواهيم آورد.
اما درباره دوران كودكى، اگر چه قرآن كريم شكل‏گيرى اوليه آگاهى‏هاى انسان را كه جوهر اساسى شخصيت است در همان زمان مى‏داند، قرآن مى‏گويد:
(و الله أخرجكم من بطون أمّهاتكم لاتعلمون شيئاً و جعل لكم السمع و البصر و الأفئدة لعلّكم تشكرون) (نحل/78)
و خداوند شما را از شكم مادران‏تان در حالى كه چيزى نمى‏دانستيد بيرون آورد، و براى شما گوش و چشمها و دلها قرارداد، باشد كه سپاسگزارى كنيد.
اما اين شكل‏گيرى آگاهى‏هاى انسان (از خودش، جهان پيرامونش و آفريدگار و مدبر هستى) كه به تدريج به وجود مى‏آيد و گسترش و ژرفا پيدا مى‏كند، از نظر قرآن در يك دوره محدود، بسته نمى‏شود، و چنان نيست كه در دوره كودكى همه چيز تمام شود و شخصيت انسان در آينده زير تأثير عقده‏هاى سركوب شده و يا ناكامى‏هاى تلخ كام كننده در آن دوره باشد، زيرا از نظر قرآن دوره بلوغ (رسيدن به (اشدّ) يا (رشد» مهم‏ترين دوره نقش پذيرى، مسؤوليت و تجلى شخصيت است، با نيروى ويژه اين دوران كه با تعبير (أشدّ) يا (رشد) بيان شده است:
(هو الذى خقلكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم يخرجكم طفلاً ثم لتبلغوا أشدّكم ثم لتكونوا شيوخاً) (غافر/ 67 وحج/ 5)
او همان كسى است كه شما را از خاكى آفريد، سپس از نطفه‏اى، آن گاه از علقه‏اى، و بعد شما را [ به صورت ] كودكى بر مى‏آورد، تا به (كمال قوّت) خود برسيد و تا سالمند شويد.
در اصل، زمان تكليف پذيرى، قبول مسؤوليت و نيز تدبير زندگى از نظر قرآن فقط در زمان (رشد) و به تعبير ديگر قرآن، رسيدن به (توانايى كامل) ممكن است، و بهره‏گيرى از آگاهى‏ها و نيروى اراده و انتخاب نيز، به طور اساسى در اين مرحله تحقق مى‏پذيرد.
(ولاتقربوا مال اليتيم الا بالتى هى أحسن حتى يبلغ أشدّه‏أ ) (انعام/ 152)
و به مال يتيم جز به نيكوترين نحوه نزديك مشويد، تا به حد رشد خود برسد.
و در داستان ملاقات شگفت انگيز موسى(ع) با (آن آموزگار برجسته) آمده است.
(فأراد ربك أن يبلغا أشدّهما و يستخرجا كنزهما) (كهف/ 82)
پس پروردگار تو خواست آن دو (يتيم) به حد رشد برسند و گنجينه خود را بيرون آورند.
البته مفهوم (رشد) گسترده‏تر از اين مرحله خاص سن، يعنى رسيدن به دوران بلوغ سنى است، ولى در مواردى به اين مفهوم نيز اطلاق شده است؛ از جمله:
(وابتلوا اليتامى‏حتى اذا بلغوا النكاح فان آنستم منهم رشداً فادفعوا اليهم أموالهم) (نساء/ 6)
ويتيمان را بيازماييد تا وقتى كه به [ سن ] زناشويى برسند؛ پس اگر از ايشان رشد يافتيد، اموالشان را به آنان رد كنيد.
همچنان كه رشد در قرآن به معناى رسيدن به سنى خاص محدود نمى‏شود، همان گونه از كلمه (اشدّ) (كمال توانايى) نيز فقط توانايى جسمى‏را در نظر ندارد.
به هر حال، دوره كودكى و آموخته‏هاى آن و گسترش تدريجى ادراكهاى فطرى شخص و رشد تدريجى جسم و فكر او از نظر قرآن، مراحلى از مراحل مقدماتى رسيدن به رشد است، اما نه چنان كه ديگر شخص آن گونه كه فرويديسم سنتى معتقد بود شخصيت خويش را در همان دوران به گونه‏اى بسازد كه ديگر رهايى از آن ممكن نباشد، زيرا مفاهيم پذيرش مسؤوليت، وظيفه، و انتخاب به طور عادى در همان زمان رشد اتفاق مى‏افتد.
نقش فطرت در شخصيت انسان
فطرت و (نفس ملهمه) انسان (وجدان اخلاقى)، چه اندازه در ساخت و شخصيت او نقش دارند؟ و نقش وراثت، محيط، عادتهاى اجتماعى و انتخاب و اختيار انسان در اين ميان به چه اندازه است؟ و آيا فطرت و نفس ملهمه ملزم كننده‏اند؟
از نظر قرآن انسان با فطرت خداجويى خلقت شده است (روم/ 30) و پيمان او باخالق خويش در (عالم الست) مورد تأكيد قرار گرفته است (اعراف/ 172) و نيز تأكيد شده كه انسان داراى نيروى شناخت خوبى و بدى و خير و شر و به تعبير قرآن فجور و تقوى است (شمس/ 8) و با اين كه در جهان آفرينش زمينه طورى است كه شخص مى‏تواند آيات روشن الهى را در آن ببيند، (قد تبيّن الرشد من الغى) اما او مى‏تواند راه رشد را انتخاب كند و يا به راه (غىّ) گام بگذارد و مى‏تواند با هدايت پذيرى، شاكر باشد و يا با سرباز زدن از آن كفور باشد (انّا هديناه السبيل إمّا شاكراً و إمّا كفوراً) (انسان/ 3) پس ممكن است شخص با داشتن فطرت الهى، از مسير منحرف شود و با داشتن نفس ملهمه، فجور را انتخاب كند. زيرا در عين حال كه فجور و تقواى نفس به او الهام شده است، چنان نيست كه اين چراغ هميشه روشن بماند، ممكن است كسى آن را خاموش كند و يا (نيروى) روشن كننده آن را به شدت ضعيف و در عمل غيرقابل استفاده گرداند. و عده‏اى كه آن را پاك نگه دارند، از نور آن بهره خواهند برد.
(قد أفلح من زكّيها. و قد خاب من دسّيها) (شمس/ 9 و10)
درباره نقش وراثت نيز همان آيه سوره دهربسيار واضح است كه فرمود:
(انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج) (انسان/2)
ما انسان را از نطفه مختلطى آفريديم.
اين نطفه مختلط كه دربردارنده خصوصيات ارثى نيز مى‏باشد در شخصيت انسان مؤثر است، اما نه چنان كه شخصى را از انتخاب و اراده آگاهانه محروم كند، زيرا درست پس از آن بلافاصله مى‏فرمايد: (فجعلناه سميعاً بصيراً. انّا هديناه السبيل إمّا شاكراً و إمّا كفوراً)
مقدار و اندازه رشد و تعالى شخصيت انسان تا چه اندازه است و آيا مرزى دارد؟
اين يكى از پرسشهاى اساسى درباره رشد و سلامتى ودر نهايت كمال انسانى است؛ انسان تا كجا مى‏تواند بالا برود؟ آيا جايى هست كه اگر شخصى به آنجا رسيد ديگر بايد متوقف شود و بالاتر از آن جايى براى صعود نباشد؟
به نظر مى‏رسد از نظر قرآن كريم، تعالى، رشد و (كمال) انسان حد و پايانى ندارد، انسانى كه خود مسجود فرشتگان است، و با آموختن اسماء، در مسابقه بزرگ از فرشتگان نيز جلو افتاده است (بقره آيات مربوط به آفرينش آدم و سجده فرشتگان) داراى مراتب و درجات متفاوت رشد، سلامتى و كمال است. يعنى حتى اگر كسى به مقام پيامبرى نيز برسد باز هم كار تمام نشده است، زيرا حتى پيامبران نيز داراى درجاتى بوده اند، و برخى از آنان بر برخى ديگر برترى داشتند:
(تلك الرسل فضّلنا بعضهم على بعض منهم من كلّم الله و رفع بعضهم درجات‏أ)(بقره/ 253)
بعضى از آن رسولان را بر بعضى ديگر برترى داديم، برخى از آنها، خدا با او سخن مى‏گفت؛ و بعضى را درجاتى داد.
بى‏ترديد محمد بن عبدالله (ص) خاتم پيامبران است، به صراحت قرآن، و نيز اشرف مخلوقات است، يعنى در همان زمانى به رسالت برانگيخته شد از تمام موجودات و ماسوى الله برترى داشت، اما آيا ديگر براى آن حضرت رسيدن به درجاتى بالاتر از آنچه داشت ميسر نبود؟ آن همه عبادت، تهجد، جهاد بى‏وقفه و تحمل دشواريهاى انجام رسالت چيزى بر كمال و درجات آن حضرت نيفزود؟
در سوره مباركه (نصر) آن حضرت به تسبيح و استغفار مأمور شده است، آيا پيامبر در 63 سالگى و مقارن رفتن به جوار رفيق اعلى چيزى بيش از آنچه در زمان آغاز رسالت داشت، نداشته است؟ اين سخن را اگر بپذيريم، معناى آن اين است كه بر پيامبر(معاذ الله) ستم رفته باشد، زيرا قرآن به صراحت مى‏گويد عمل شايسته هيچ عمل كننده‏اى، از زن و مرد را ضايع نمى‏كند (آل عمران/ 195) و انسانها درآخرت، اگر به مقدار ذره‏اى خير و شر انجام بدهند، آن را خواهند ديد (زلزله/ 8) اكنون چگونه آن همه (عمل صالح) كه بى‏ترديد به مقياسى بالاتر از هر عمل ديگر ارزش داشت چيزى بر فضل و درجه پيامبر نيفزوده است؟
به هر حال، در منطق قرآن، كمال انسان داراى مراتب است و شخص به هر جا كه برسد، هنوز جاى صعود به بالاتر وجود دارد.
نگارنده توجه دارد كه اين مرز بى‏انتها به مقياس ما مربوط به نهايت كمال است، و نه (سلامتى) به مفهومى‏كه ما در جست‏وجوى آن هستيم، كه خود تا مراحل اساسى اما آغازين كمال مى‏رسد. اما به هر حال اين پرسش چون از مرز تعالى و رشد و سلامتى و كمال است، ناگزير به بالاترين درجه آن اشاره مى‏شود. منظور ما از سلامتى نيز داشتن شخصيت متعادل، معنى‏دارى در زندگى و دچار اضطراب و دلهره و يأس نشدن است كه شخص را تا مرز تهى شدن از انسانيت پايين مى‏كشاند.
آيا شخصيت انسان در جايى بسته مى‏شود؟
مانند اين پرسش را پيش از اين آورديم، آن پرسش ناظر بود به نظريه روان كاوى فرويد، و دوران كودكى و عقده‏هاى سركوب شده و انبار شده در ضمير ناخود آگاه، اما اين پرسش گستره بيش‏ترى دارد، منظور اين است: آيا از نظر قرآن زمانى وجود دارد كه ديگر شخص دگرگونى پذير نباشد و نتواند آگاهانه در روان خود تغيير ايجاد كند. قرآن بر تغيير در روان بسيار تأكيد دارد و نمونه‏هايى را نيز بيان كرده است كه اين تغيير در آنها صورت پذيرفته است. مگر آنجا كه شخص مرگ را به چشم خود ببيند و فرصت عمل طبق ديدگاه و آگاهى تازه يافته را نداشته باشد، مانند فرعون در حال غرق شدن.
تحول و دگرگونى روانى
دگرگونى و تحول در نفس از عواملى است كه مى‏تواند جامعه را نيز دگرگون كند و نعمتهاى الهى را زايل و يا جلب نمايد:
(إنّ الله لايغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بأنفسهم‏أ ) (رعد/ 11)
خداوند سرنوشت هيچ قومى(و ملتى) را تغيير نمى‏دهد مگر آن كه آنان آنچه را در خودشان است (و در نفس و روان‏شان وجود دارد) تغيير بدهند.
و در آيه ديگر مى‏فرمايد:
(ذلك بأنّ الله لم يك مغيّراً نعمة أنعمها على قوم حتى يغيّروا ما بأنفسهم و أنّ الله سميع عليم) (انفال/ 53)
اين براى آن است كه خداوند، هيچ نعمتى را كه به گروهى داده، تغيير نمى‏دهد، جز آن كه آنها خودشان را تغيير بدهند، و خداوند، شنوا و داناست؟
اين تغيير را خداوند بارهاو بارها در قرآن بيان كرده است، يكى ازموارد آن ساحران زمان فرعون است، كه با درك حقانيت حضرت موسى(ع) اولين مؤمنان به آن حضرت بودند، اما اين هم واقعيتى است كه برخى بر بيمارى همچنان باقى مى‏مانند. مانند فرعون، كه تا هنگام غرق شدن همچنان لجاجت مى‏ورزيد.
در قرآن تعبيرى است كه در مورد انسانهاى محروم از سعادت هدايت و سلامت دل به كار مى‏رود: (قساوت). در اين مرحله شخص آن چنان در بيمارى فرو مى‏رود كه (نمى‏خواهد) خود را درمان كند، و با مقاومت منفى مى‏گويد: (سمعنا و عصينا) اينان همانهايى هستند كه خداوند بر دل آنها مهر نهاده است.
(سواء عليهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لايؤمنون. ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة) (بقره/6 و7)
آنان نيز از بيمارى نجات پيدا نمى‏كنند، زيرا نمى‏خواهند، بلكه بيمارى شان نيز پيشرفت مى‏كند: (فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً)
بنابراين باقى ماندن عده‏اى كه بسيارند بر بيمارى و استفاده نكردن از چراغ هدايت الهى در درون يعنى فطرت و خرد، و چراغ بيرون يعنى پيامبران، واقعيتى غيرقابل انكار است، و اين به آن دليل است كه آنان نمى‏خواهند، و چنان نيست كه اگر بخواهند نتوانند در خود تغيير ايجاد كنند، زيرا از نظر قرآن راه همچنان باز است. مفهوم انقلابى (توبه) به گونه‏اى كه در قرآن مطرح است (بى‏واسطه ميان بنده و خدا) همان درِ گشوده به جهان سلامتى است؛ مفهومى‏كه آيات بسيارى در قرآن كريم بر آن تأكيد مى‏كند.
نگاهى دوباره به عناصر تشكيل دهنده شخصيت
از آنچه تا اينجا آورديم مى‏توان چنين نتيجه گرفت كه:
(شخصيت انسان، تشكيل شده است از عناصرى مشترك و ويژه كه مجموع آنها شخصيت فرد را شكل مى‏دهد و رفتاو او را سمت‏وسو و معنى مى‏بخشد.
منظور از عناصر مشترك چيزهايى هستند كه همه جنس و نوعى را كه شخصى به آن تعلق دارد دارا هستند، ويژگى حيوانى جنس و خصوصيات انسانى نوع، نيروهاى عام، مثل فطرت، نفس ملهمه، خرد و تا اندازه‏اى غريزه به علاوه چيزهاى خاص‏ترى مثل محيط اجتماعى و گروه و طبقه و ويژگيهاى زيستى.
منظور از عناصر ويژه چيزهايى هستند كه شخص را از اشخاص ديگر جدا مى‏كنند مانند: ويژگيهاى موروثى، بهره هوشى، كيفيت استفاده از نيروى خرد، فطرت و تجربيات و احساسات ويژه، و آنچه شخص را از ديگران مشخص مى‏سازد كه مجموع آنها از هر شخصى شخصيت ويژه مى‏سازد. شخصيت اگر چه به تدريج شكل خود را كامل مى‏كند، اما هيچ‏گاه چنان نيست كه قابل تغيير و دگرگونى بنيادين نباشد، اين دگرگونى عمده در جهت‏گيرى فكرى و نظام ارزشهاست كه با دگرگونى در جهان و تفكر شخص و تغيير نظام ارزشهاى فردى او شخصيتش نيز دگرگون مى‏شود. اين دگرگونى هميشه به سمت كمال يا به سوى سقوط نيست، بلكه به سمتى است كه نيتها و اهداف آگاهانه مشخص دنبال كند. اين همان تفاوت اساسى ديدگاه قرآن با ديدگاه (مزلو) و برخى ديگر از روان شناسان انسان گرا است، زيرا آنان معتقدند كه انسان داراى چنان فطرتى است و چنان ساختارى كه اگر به خودش واگذاشته شود حتماً به سوى خوبى روى خواهد آورد و خير و صلاح خويش را نيز درك مى‏كند.
ديدگاه قرآن درباره شخصيت انسان خوشبين‏تر از همه ديدگاه‏هاى ديگر است، و انسان را داراى رتبه خليفة اللهى مى‏داند و مسجود فرشتگان، اما به اين حقيقت نيز واقف است كه علاوه بر جريان فطرت و وجدان اخلاقى، جريان تند شهوتهاى گونه‏گون نيز هست كه فرد را به سوى خود مى‏كشند، تنها در صورتى شخص مى‏تواند از آن گردباد وحشتناك رهايى بيابد كه سكان كشتى شخصيت او را نيروى عقل و اراده قوى حق خواهانه به دست داشته باشد، اراده‏اى كه با قطب نماى فطرت و چراغ عقل و نيروى ايمان به حركت خويش ادامه دهد، و دانش و آگاهى به دست آمده از هدايت الهى و ارشاد پيامبران سوخت موتور آن را پيوسته تأمين كنند.
مهم‏ترين انگيزش شخصيت سالم از ديدگاه قرآن
قرآن در مورد انسان، واقع‏بين است، نمى‏خواهد يك بعدى نگاه كند، زيرا فرستنده قرآن همان كسى است كه خود او انسان را آفريده است.
او انسان را آفريده شده از (نطفه امشاج) مى‏داند و مى‏داند كه كششها و كوششهاى او هميشه و ناگزير به يك‏سو نيستند، اما در اين ميان يك كشش اساسى وجود دارد، و آن همان چيزى است كه مهم‏ترين انگيزه انسان سالم و شخصيت سالم به حساب مى‏آيد. هر كس اين انگيزه را در خود تضعيف كند، در مسير حركت خود به بيراهه خواهد رفت و هيچ چيز ديگرى او را (راضى) نخواهد كرد، و دچار زندگى تنگ و سخت و معيشت ضنك خواهد شد.
اما اين آفرينش انسان، اگر چه از نطفه امشاج است، ولى بى‏حساب نيست، و خداوند راه را مشخص كرده:
(آيا زمانى طولانى بر انسان گذشت كه چيز قابل ذكرى نبود؟! ما انسان را از نطفه مختلطى آفريديم، و او را مى‏آزماييم؛ (بدين جهت) او را شنوا و بينا قرار داديم! ما راه را به او نشان داديم، او يا سپاس‏گزار است و يا ناسپاس) (انسان/1 تا3)
مهم‏ترين انگيزش شخص سالم يافتن (شاه كليد) اسرار هستى است. يافتن معنى و سمت و سوى حيات.
اين انگيزش، همچون چشمه‏اى زلال از قله فطرت انسان مى‏جوشد و سرازير مى‏شود، و اگر به مانعى برنخورد در مسيرى درست حركت مى‏كند و تشنگان را سيراب و مزارع را مشروب مى‏سازد، ولى اگر به مانع بر بخورد، ممكن است در مسير، راه كج كرده و به جايى برود كه به قصد رفتن به آنجا راه نيفتاده است، در ريگستانى فرود رود و يا در مردابى زندانى شود و يا طعمه باتلاقى شود كه همچون دامى در راه انسانها به كمين مى‏نشيند.
فطرت خداجو، خرد حقيقت جو و حقيقت پذير انسان، آن گاه كه دست به دست يكديگر دهند، شخص، چشمانى بينا و بصيرتى ژرف خواهد يافت، بصيرتى كه او را به سوى مشاهده انديشه و كشف حقيقت مى‏راند. اينان همان (اولوالالباب يا خردمندان) هستند كه در آفرينش آسمان‏ها و زمين و گردش شب و روز مى‏نگرند، و نشانه‏هايى را مى‏بينند. اين انگيزش آن قدر قوى است كه شب و روز، در حال ايستاده، نشسته و به پهلو خوابيده شخص سالم را آرام نمى‏گذارد، و آن وقت به اين حقيقت روشن دست مى‏يابند كه هستى، با اين همه رمز و راز و گستره و ژرفا، بى‏هدف آفريده نشده و بى‏معنى نيست. و اين بصيرت به دست آمده از فطرت، خرد، انديشه و اراده حق‏جويى انسان را به اساسى‏ترين درك ممكن درباره هستى رهنمون مى‏شود: ديدن هستى آفرين در برگ برگ دفتر هستى. و سرانجام، نجوايى عاشقانه و دل انگيز: (خدايا! صداى منادى ايمان را شنيديم و ايمان آورديم) و آرزوى رسيدن به درجه (ابرار).
اين تصوير زيبا، با تصويرگرى اعجازآميز در (آيات 189 تا 195)، بلكه تا آخر سوره آل عمران بيان شده است، كه پيش از اين نيز به اين آيات اشاره شد.
به دست آوردن معرفتى درباره جهان هستى، انسان و زندگى خود كه معناى تمام اسرار و پيچيدگى‏هاى زندگى را روشن كند و رفتار شايسته را شكل بدهد، يعنى جهان بينى درست نظام ارزشها و راه درست عمل، رسيدن به اين حقيقت‏ها انسان سالم را به خداوند، معنى‏دارى جهان، مسؤوليت خود، معنى زندگى و سمت و سوى حركت، راهنمايى مى‏كند.
اين حقيقت مهم درباره انسان، يعنى اين كه مهم‏ترين انگيزش شخصيت سالم درك هدف و معناى آفرينش و شناخت آفريننده است، در داستان حضرت ابراهيم، آن گاه كه براى جست‏وجوى حقيقت به ماه و ستارگان و خورشيد و سرانجام به كشف حقيقت مى‏رسد، به خوبى بيان شده است.
انسان سالم از نظر قرآن (انسان رشيد، زندگى دل‏انگيز)
(برخى) از مهم‏ترين ويژگيهاى انسان سالم از ديدگاه قرآن كريم را در حد توان و مجال در اين قسمت مى‏آوريم. بين انسان سالم و كامل تفاوت است و بحث از اين دو نيز متفاوت، البته پژوهش پيرامون سلامتى براى فهم راههاى رسيدن به كمال است.
آنچه در اين نوشتار مورد نظر است ويژگيهاى انسان سالم است. مرزهاى سلامتى و كمال، خطوطى كمرنگ هستند كه در اصل شايد به صورت خط نباشند. شايد مانند دو رنگى باشند كه به صورت افشان به هم متصل هستند.
همان‏گونه كه در تعريف انسان كامل و آرمانى توافق نظر دشوار است و تعريف آن مشكل، در مورد انسان سالم و رشد يافته نيز هنوز روان شناسان و دانشمندان علوم انسانى چندان توافقى ندارند و تعريف انسان سالم را آسان نمى‏دانند. [13] اما صرف نظر از آن تعريفها منظور ما از انسان سالم و انسان كامل در قرآن به اجمال روشن است. انسان سالم از ديدگاه قرآن كسى است كه در گام اول بيمار نباشد مثلاً چشم و گوش بينا و شنوا و دلى روشن بين داشته باشد، (صمّ بكم عمى) نباشد، و از سوى ديگر از آنچه دارد استفاده بهينه و شايسته كند، نيروهاى ارزشمند فكرى، روحى و بدنى خود را بيكار نگذارد و خود را در مسير رشد و رسيدن به كمال نهايى قرار دهد، اين انسان سالم است، در هر مرحله از كار كه باشد؛ چه در آغاز و چه در انتها. هر انسان كامل انسان سالم نيز هست، اما برخى از انسانهاى سالم، انسان كامل هستند و برخى از انسانهاى سالم، هنوز كامل نيستند.
به همين دليل است كه ما گاه آياتى را مورد استشهاد قرار مى‏دهيم كه در مورد انسانهاى كامل‏اند و در اصل، آنچه مورد نظر است عناصرى از كمال هستند، مگر خود سلامتى از شرايط مهم كمال نيست؟ اما بايد توجه داشت كه وقتى مورد استشهاد ما انسانهايى باشند كه نمونه‏هاى عالى كمال هستند، ما به آنچه لازمه سلامتى يا لازمه تماميت سلامتى است تمسك مى‏كنيم، نه عالى‏ترين مدارج كمال.
مثلاً درباره حضرت ابراهيم(ع) كه بيمارى مسرى محيط زيست انديشه او را آلوده نكرده است؛ در محيطى كه همه به دهان كودك فطرت خويش پستانك داده‏اند، ابراهيم به دنبال پستان حقيقت است تا فطرت خويش را تغذيه كند، در محيطى كه تقليد از پدران و بزرگان مانند وبايى فراگير همه را از پاى در آورده است و (شخصيت) انسانها را بيمار كرده و تا سر حد (مردگى) رسانده و در نتيجه آنها را زبون دست ساخته‏هاى خودشان كرده، تا آنجا كه به پرستش بتان بى‏خاصيت و طاغوتان ستمگر واداشته، ابراهيم(ع) مسؤوليت انديشه و عقيده خود را خود به عهده مى‏گيرد و به تشخيص خرد و نداى فطرت خويش اعتماد مى‏كند، اين يافتن خود و تكيه به آنچه كه دارد، او را از صورت زندگى اقمارى بيرون مى‏آورد. تا آنجا كه ابراهيم(ع) به خدا مى‏رسد، مراحلى را كه لازمه سلامتى و مقدمه كمال است يكى پس از ديگرى پشت سر مى‏گذارد. البته پس از يافتن راه، استقامت و پايدارى او نيز جزء نشانه‏هاى سلامتى شخصيت اوست.
اگر چه بدون آنچه برشمرديم كمال ممكن نيست، ولى اين پايدارى آيا جزء مراحل بالاى سلامتى است يا خود مرحله‏اى ازمراحل كمال است؟ در اين گونه موارد خواننده با بزرگوارى بر ما دشوار نخواهد گرفت و اجازه خواهد داد كه پايدارى در راه عقيده خرد پذير و فطرت پسند را جزء مراحل تماميت سلامتى به حساب آوريم، زيرا هر مبارزى كه در راه اعتقادات دينى، ارزشهاى پسنديده فرهنگى و تماميت ملى و ارضى خود تلاش و پايدارى كند مى‏تواند انسان سالمى‏باشد، اگر چه ممكن است شخص كامل به مفهوم قرآنى نباشد.
اما ويژگيهايى هم در ابراهيم(ع) و ديگر پيامبران و اسوه‏هاى الهى بويژه شخص رسول اكرم هستند كه ديگر آنها بى‏ترديد جزء عالى‏ترين مدارج كمال‏اند و در بحث (انسان كامل) بايد مورد توجه قرار گيرند، و در اين نوشتار مورد نظر نيستند.
مثلاً درمورد حضرت ابراهيم(ع) قرآن او را (يك امت قانت) مى‏داند (نحل/ 120) و (اوّاه منيب) (هود/ 75) لقب مى‏دهد، و خطاب به او در مورد قربانى كردن فرزندش مى‏فرمايد: (لقد صدّقت الرؤيا) و تعبيراتى ازاين دست كه نشانگر عالى‏ترين مراحل كمال است، اين گونه مسائل در اين نوشتار مورد توجه قرار نمى‏گيرد، زيرا نيازمند مجالى فراخ‏تر است.
انسان سالم و رسالت قرآن
آيا مى‏توان براى شناخت انسان سالم به سراغ قرآن رفت؟ ساختن شخصيت سالم جزء رسالت قرآن است، يا رسالت اساسى قرآن فقط نشان دادن (راه رستگارى) است و به سلامت روانى و روحى در اين دنيا كارى ندارد؟
دكتر ويكتور فرانكل مى‏گويد، هدف مذهب و روان كاوى متفاوت است، با آن كه مذهب بسيار بيش‏تر از آنچه كه روان درمانى مى‏تواند به انسان بدهد، به او مى‏دهد، ولى بسيار بيش‏تر از آن نيز مى‏خواهد؛ مذهب خواستار رستگارى انسان و روان درمانى خواستار سلامتى انسان است. البته همان گونه كه در جاى خودش آورده ايم، فرانكل معنى‏يابى را اساسى‏ترين راه رسيدن به سلامت روانى مى‏داند و مذهب را نيز معناى غايى جست وجوى بشر، اما در عين حال بايد بگوييم كه دانشمندان غربى وقتى (مذهب) مى‏گويند، نظرشان به معارف كليسا و كتابهاى موجود مسيحى و يهودى است و متأسفانه از اسلام و قرآن آگاهى مناسبى ندارند، اما حكم را كلى صادر مى‏كنند. و اين در حالى است كه كتابهاى آسمانى گذشته، با توجه به سپرى شدن زمان معين شريعت‏شان، توسط قرآن نسخ شده‏اند، البته احكام جاودانه تمام اديان در قرآن جا داده شده اما احكام و معارف مربوط به دوره‏هاى خاص زمانى، ديگر منسوخ گشته‏اند، و از سويى اين كتابها خود تحريف شده‏اند، دست كم تحريفهاى مربوط به ترجمه و فقدان اصل، مسلّم‏اند.
به هر حال، با اين كه فرانكل درست مى‏گويد كه مذهب، بيش‏تر از آنچه روان درمانى مى‏تواند، به انسان مى‏دهد، اما در اين كه سلامتى شخص در اين دنيا منظور و مقصود مذهب نباشد، سخن او جاى اما و اگر دارد، زيرا اسلام همان گونه كه اصل زندگى دنيا را مقدمه‏اى براى زندگى جاودانه آن جهانى دانسته است، سلامتى شخصيت انسان را نيز مقدمه سلامتى براى آن زندگى برشمرده است:
(و من كان فى هذه أعمى‏فهو فى الآخرة اعمى‏و أضلّ سبيلاً) (اسراء/72)
و از سويى در موارد مختلف، سكينه، آرامش، و اطمينان و نداشتن اندوه و بيم كه از عناصر لازم سلامت روانى در زندگى دنيا هستند به عنوان نعمت قابل سپاس ذكر شده و در موارد ديگر نيز زينت دنيا و (نصيب) شخصى از دنيا مطلوب قلمداد شده كه اشخاص به توجه به آنها فراخوانده شده‏اند. مواردى از اين گونه آيات را بنگريد:
(ألا إنّ اولياء الله لاخوف عليهم و لا هم يحزنون. الذين آمنوا و كانوا يتّقون. لهم البشرى فى‏الحيوة الدنيا و فى الآخرة لاتبديل لكمات الله ذلك هو الفوز العظيم. و لايحزنك قولهم إنّ العزّة لله جميعاًأ ) (يونس/ 62 تا 65)
آگاه باشيد (دوستان و) اولياء خدا، نه ترسى دارند و نه غمگين مى‏شوند! همانا كه ايمان آورده‏اند، و (از مخالفت فرمان خدا) پرهيز مى‏كردند. در زندگى دنيا و آخرت، شاد (و مسرور)ند با وعده‏هاى الهى كه تخلف ناپذير است! اين است آن رستگارى بزرگ، سخن آنها تو را غمگين نسازد! تمام عزت (و توانايى) از آن خداست.
(يثبّت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا و فى الآخرة)
(ابراهيم/ 27)
خداوند كسانى را كه ايمان آوردند، براى گفتار و اعتقاداتشان، استوار مى‏دارد، هم در اين جهان و هم در سراى ديگر.
درآيه‏اى اهميت آخرت و برترى آن را ذكر مى‏كند اما بلافاصله تأكيد مى‏كند نصيب خودت از دنيا را نيز فراموش نكن. و چنين به نظر مى‏آيد كه تمام طيبات، نعمتها و لذتهاى دنيا به گونه‏اى انسانى و پاكيزه و بدون اجحاف به ديگران و فساد در زمين، براى پيروان قرآن نه تنها مجاز، بلكه به دست آوردن آنها نعمتى بزرگ و مستلزم ستايش و سپاس پروردگار است. در منطق قرآن دنيا را مذموم نمى‏بينيم، نصيبى از نعمات دنيا براى ماهست، منتهى اينها در مقابل نعمتهاى آخرت كوچك، حقير و كم‏ارزش هستند.
(وابتغ فيما آتاك الله الدار الآخرة و لاتنس نصيبك من الدنيا و أحسن كما أحسن الله اليك و لاتبغ الفساد فى الأرض إنّ الله لايحبّ المفسدين) (قصص/ 77)
و در آنچه خدا به تو داده، سراى آخرت را بطلب، و بهره‏ات را از دنيا فراموش مكن، و همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده نيكى كن؛ و هرگز در زمين در جست‏وجوى فساد مباش، كه خدا مفسدان را دوست ندارد.
بنابراين نمى‏توان گفت جهان بينى قرآنى كه آخرت را اصل مى‏داند، ما را به توجه نكردن به سلامت، نشاط و مواهب الهى در دنيا فرا مى‏خواند، بلكه ما را به استفاده درست و شايسته و دورى از فساد فرا مى‏خواند. رهبانيت و برخى از رياضتهاى طاقت‏فرسا در اسلام توصيه و تجويز نشده است. منظور ما از اين مطلب اين بود كه بهره داشتن از مواهب الهى در دنيا امتياز است، و سلامت روحى و روانى نيز در سطحى بالاتر از سلامت جسمى، ارزشمند.
با توجه به اين مطلب مى‏توان مدعى شد كه قرآن به زندگى، معيشت، سلامتى جسمى‏و روانى انسان در اين دنيا نيز توجه جدى دارد. به ويژه كه در قرآن به سلامتى، آرامش و به تعبير قرآن (سكينه) كه همان آرامش روانى است بسيار توجه شده و بر مؤمنان به اين سبب كه بر آنها (سكينه) نازل كرده منت گذاشته است.
نازل كننده قرآن نه تنها روان شناس‏ترين روان شناسان، بلكه آفريننده روان است، و در تشخيص بيمارى و سلامتى و معيارهاى آنها هيچ خطايى در دانش او راه ندارد.
بيماران بدنى به پزشكان مراجعه مى‏كنند، اما آنانى كه در روان خود اختلال و بيمارى احساس كنند يا اطرافيان‏شان آنان را بيمار روانى تشخيص دهند به روان درمانى روى مى‏آورند و يا به روان پزشكان مراجعه مى‏كنند. اما مكتبهاى روان شناسى با هم اختلاف دارند و اين اختلاف گاه بسيار زياد است. روان كاوانى كه روان انسان را همچون انرژى‏هاى انبار شده فرض مى‏كنند، با آنان كه آن را يك سيستم ارتباطات مى‏پندارند، در برخورد با بيمارى روان به يك گونه عمل نمى‏كنند. آن يكى تلاش خواهد كرد اين انرژى‏هاى فراهم آمده به گونه اى متناسب و در جاى لازم به كار گرفته شود، و اين يك تلاش خواهد كرد اختلال به وجود آمده در اين سيستم رابطه‏ها را از بين ببرد. و به همين سان مقايسه كنيد.
(مُراجِع) ، (روان پريش) و (روان نژند) يا علاقه‏مندان به سلامتى آنان، چگونه مطمئن خواهند شد كه اين روان كاو بخصوص، همان كسى است كه بايد به او مراجعه كنند، از كجا معلوم كه او با پيش فرضهاى درست و نظريه صحيح دست به روان درمانى مى‏زند؟ آيا هنوز زواياى نهفته‏اى در وجود انسان و روان او از ديد اينان پنهان نمانده است كه در روند درمان اثرى مخرب بر جاى بگذارد؟ و اصولاً با توجه به اين كه دانش انسان در هر زمينه، از جمله روان شناسى و روان درمانى رو به رشد است، طبيعى است كه ديدگاه‏هاى ديروز، امروز كهنه‏تر به نظر برسند و ديدگاه‏هاى امروز، فردا رونق چندانى نداشته باشند.
اما پديد آورنده قرآن، پديد آورنده روان انسان، جامعه انسانى و جهان نيز مى‏باشد، خلأى در دانش او راه ندارد كه بعد از اين تكميلش كند، و دانش او تجربى نيست كه در مورد انسان تجربه‏اى نياندوخته داشته باشد تا پس از اين بياموزد بلكه خود او انسان و روان او را طراحى كرده و آفريده است؛ چيزى درباره انسان بر او پوشيده نيست:
(أ هو أعلم بكم إذ أنشأكم من الارض و إذ أنتم أجنّة فى بطون أمّهاتكم فلاتزكّوا أنفسكم هو أعلم بمن اتقى) (نجم/ 32)
او نسبت به شما از همه آگاه تر است، از آن هنگام كه شما را از زمين آفريد و در آن هنگام كه به صورت جنين‏هايى در شكم مادران تان بوديد؛ پس خودتان را پاكيزه جلوه ندهيد، او پرهيزگاران را بهتر مى‏شناسد.
(و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن أقرب اليه من حبل الوريد) (ق/ 16)
ما انسان را آفريديم و وسوسه‏ها نفس او را مى‏دانيم و ما به او از رگ قلبش نزديك‏تريم.
اوست كه انسان را با اين گونه ويژگيهايش آفريده است، پس بسيار طبيعى است كه شرايط و انگيزه‏هاى رفتار او را بداند و بگويد:
(قل كلّ يعمل على شاكلته) (اسراء/ 84)
بگو هر كس به اقتضاى شخصيت خود عمل مى‏كند.
وحتى ازاين بالاتر، خود اوست كه انسان را مى‏گرياند و مى‏خنداند:
(و أنّه هو أضحك و أبكى) (نجم/ 43)
و او مشاهده‏گر بالينى خوبى نيز هست؛ هميشه با انسان است، و نزديك تر از رگ گردن به انسان.
بنابراين سلامتى انسان، يا انسان سالم، در اصل موضوع اساسى مورد نظر قرآن است، و پديد آورنده قرآن نيز كسى است كه روان انسان را آفريده است، بنابراين براى استفاد

انسان سالم از ديدگاه قرآن

 

يكى از مهم‏ترين بحثهاى روان شناسى، روان شناسى شخصيت است، و بررسى رشد و سلامتى انسان نيز بدون پژوهشى اساسى درباره شخصيت بى ‏نتيجه خواهد بود.

lnhphk.idmj ih.مداحان.هیئت ها.پایگاه مداحی

 


๑۩๑ سید مهدی رضوی:09381954355 ๑۩๑

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


مـــــوضوعات مـــــرتبط: احــــــــادیث و روایــــــــات، حکایات، روایات مذهبی، دانستنیــــــــــــها، دانستنیهای دینی، دانستنیهای علمی، مــــطالب پـزشکـــــی، روح و روان، مـــــطالب علمـــــــی، ،
بــــــــــرچـــسب‌هــا: انسان سالم , قرآن , روان شناسى, سلامتى انسان , شخصيت چيست؟ , حيات , انسان رشيد, زندگى دل‏انگيز , معيارى درونى , انسانهاى سالم ,
[ 14 / 7 / 1393 ] [ 17:0 ] [ سید مهدی رضوی ] [ ]
░▒ نظر یادت نره همسنگر گرامی، برای بهتر شدن سایت لطفا اینجا کلیک نمائید heiat110.lxb.ir ▒░
پایگــاه مداحـــــــــــی

بــــــسـم الله الـــــــرحــمن الـــــــرحــیـم شما جوانید قدر لحظات جوانی را بدانید هــرگز جـز بـرای رضـای خـدا کاری نکنید. {حــــــضـرت آیــت آلله امــام خـامنـــه ای} تـا کــــــــور شـود هــر آنکـــه نـتواند دیـــد بین مـــن و رهبــــــر عزیزم عهــدی سـت ســید عــــــــلی حســــینی خـامنـــه ای فـــــرمانده ی ارشد سـپاه مهـــدی سـت شــادی دل حـضــرت زهــرا(س) صـــلوات نــویسنده: ســـــیـد مـهــــدی رضـــوی
مـوضوعــــــــــات وب
امـــــــکانات وب